نی را بزن که …
گر استخوان به خاک فنا توتیا شود
خوشتر که تن به خدمت ناکس دوتا شود
آه از لبی که چون گره بُقچه گدا
با اشتهای لقمه نوکیسه وا شود
از یار جیره خوار محبت مجو که سگ
با هر که استخوان دهدش آشنا شود
دولت به من نداد خدا چون بنا نبود
چشمم به زر بیفتد و طبعم گدا شود
افتد ز دار قالی زربفت منعمان
وقتی گلیم کهنه ما بوریا شود
از ناف سنگ لاف بها نشنوی به قاف
هرجا که خشت خانه دو نان طلا شود
بلبل نصیحتی کنمت، ناز گُل مکش
مشکل که بی وفا به سخن باوفا شود
دل را به عشق ده که به خاکش نمی خرند
از تاج اگر مرصع زرین جدا شود
بر اهل سوز، ساز مخالف چه می زنی
نی را بزن که محفل ما نینوا شود
همچون دخیل بر در او خیمه می زنم
دردی اگر به نسخه زاهد دوا شود
گنجور کدخدای ولایت شود، پریش
آنجا که زر به چشم خلایق خدا شود
مهر ماه 1375