نیرنگ
میان خنده و من صد هزار فرسنگ است
به گریه دست اگر میزنم دلم تنگ است
فریب لحظه رنگین کمان مخور که به چشم
هر آنچه جلوه کند رنگ نیست، نیرنگ است
نشان داغ اصالت که نقش هر دل نیست
ز لاله پرس که از ریشه آتشین رنگ است
سپهر و منّت مطرب، من و تپیدن دل
که هر چه میزند این بینوا خوش آهنگ است
دلِ گرفته چه امید واشدن بندد
به مکتبی که زغن اوستاد و سارنگ است
هنوز کژ منشی میکند ستم بر چنگ
که دست پرده درش همچو تیغ خرچنگ است
برای روشنی ای زنگ ها صدا نکنید
که هر چه آینه بینم نهفته در زنگ است
هزار دعوی باطل، هزار لاف گزاف
شنیده ایم از آنکس که خصم فرهنگ است
چرا به خویش نپیچم که در قلمرو ما
به درد، مرد اگر گریه سر دهد، ننگ است
بهار هست ولی شوق میگساری نیست
همیشه یک جهت کار عاشقی لنگ است
سوی خویش مبر دست خویش را به نیاز
اگر که دامن بیگانه ات فراچنگ است
پریش و خواهش از اغیار، گرچه صائب گفت
خمیر مایه دکان شیشه گر سنگ است
دی ماه 1374