مرگِ تشویش
با غم دل چو آشنا شده ام
از غم آب و گل رها شده ام
مَسِتیزید حرف حق دارم
بشتابید با صفا شده ام
ای جماعت که عشق میدانید
من زبانِ دلِ شما شده ام
ناله بودم ببین که لبخندم
درد بودم، کنون دوا شده ام
عاشق نقش خود، مریدِ ریاست
خیره در کار بوریا شده ام
من، کلام به خود گرفتاری است
ای گریزان، بیا که ما شده ام
ناخن مشکل آفرینم را
تا شکستم گره گشا شده ام
در خزان واشده دلم افسوس
چون درِ باغِ اغنیا شده ام
هرچه خواهند تهمتم بزنند
که دگر از ریا جدا شده ام
نوح و عمرش به منعم ارزانی
من خبر از دقیقه ها شده ام
از غم و عشق و اشک لبریزم
گوئیا خاک کربلا شده ام
سر بلندی به بام رفتن نیست
سر فرود آر خاکِ پا شده ام
دل رضایت ز شکوه هایش داد
تا خدا داده را رضا شده ام
در شدن شک به اعتقادم نیست
هرچه شد یا شدم، به جا شده ام
نه غم روز انتها دارم
نه هوسناک ابتدا شده ام
عود سوزید، مژده ها دارم
نی نوازید، خوشنوا شده ام
تا که از پشت مسجدم راندند
در میخانه ای گدا شده ام
وقت غربال آخرین من است
خاکِ لبریز از طلا شده ام
مُرد دیگر پریشِ با تشویش
تازه آگه ز ماجرا شده ام
اهل دل باش و گوش را وا کن
تا بدانی چنین چرا شده ام
خود پرستی نه شرط مستی بود
معترف بر چنین خطا شده ام
روزگاری طواف خود کردم
این زمان طائف خدا شده ام
آذر ماه 1379