همسایه ها
سحرگاهان ز خواب ناز جستم
به آئین نماز احرام بستم
به آبی صافتر از اشک روشن
وضوئی کردم و بر بسته دامن
برون راندم ز سینه کینه ها را
نشاندم پیش رو آئینه ها را
به همراه هزاران ذکر یا رب
نشستم بر سرِ سجاده آن شب
دلم از بس که شاد و باصفا بود
به چشمم هر چه می آمد خدا بود
دعا کردم سحر همسایه ها را
به دست نور کُشتم سایه ها را
پدید آمد ز اعضای وجودم
قنوتِ من، رکوعِ من، سجودم
به مُهر سجده ام اشکی فشاندم
خدا را با همه اخلاص خواندم
پریشا هر که با حق بست پیوند
صفا یابد به ربِّ کعبه سوگند
مهر ماه 1373