معجزه
ای دل بی طاقتم آرام باش
اشک صهبایم شده، تو جام باش
چند با من سرگرانی می کنی
ساده، تا کی بدعنانی می کنی
گر چه عشق و عاشقی افسانه نیست
آنچه میجوئی در این ویرانه نیست
آنکه در اندیشه اش دارد چراغ
از چراغ مرده کی گیرد سراغ
بر سیاهی های جانم نور باش
تو چراغ زنده این گور باش
در الفبا گرچه دارد سوختن
باش همراهم به عشق آموختن
آگهی غم دارد و آزار هم
گفتمت صد نوبت و این بار هم
تا جهان سفله نا کس پرور است
کس شدن از معجزه مشکل تر است
آذر ماه 1376