طعنه بر تخت پادشا بزنید
دوستان اشک را صدا بزنید
ناله در سوگ آشنا بزنید
مطرب جشن زیر دستان مُرد
در فراقش چو نی، نوا بزنید
آنکه با ضرب و دف ترانه گرفت
تا شما گُل به حجله ها بزنید
آنکه در بزم دست افشان بود
تا به اندوه پشت پا بزنید
آنکه خندید با جهانی غم
تا شما خنده ی رضا بزنید
آنکه رقصید با دلی پر خون
تا شما دست در حنا بزنید
منعمان را غم ضعیفان نیست
چون عطا دست بر گدا بزنید
ساز اگر نیست با لب و انگشت
تار در بزم بینوا بزنید
تا کسان بشکنند بشکن را
کف به نام جدا جدا بزنید
می شوید آگه از سر و دستش
گر معلق به بوریا بزنید
هر که گریاند اهل جنت نیست
گِل بر این فکرت خطا بزنید
آنکه خنداند خلق گریان را
بوسه بر پاش بی ریا بزنید
گر دلی شاد از شما گردد
به که صد طاق را طلا بزنید
مطربی را شرافتیست، اگر
خویش را اهل توبه جا بزنید
خوردن نان به مطربی خوش تر
که در از کاخ اغنیا بزنید
پای دیوار کاه و گل چو عطا
طعنه بر تخت پادشا بزنید
با چنین سرد مهری و سستی
وایتان گر دم از صفا بزنید
زندگی آنچنان نمی پاید
سر به درویش مبتلا بزنید
با چه ایثار قصد آن دارید
تکیه بر عرش کبریا بزنید
پی آمرزش روانش گاه
دست بر دامن خدا بزنید
تا شود شادمان، عطا در خاک
بر مزارش ابوعطا بزنید
دی ماه 1368