میوه ی تلخ
بر لب ما جهان ترانه نخواست
هر چه من خواستم زمانه نخواست
دست ما را کسی به ره نگرفت
سر ما را کسی به شانه نخواست
خواستم لب به خنده بگشایم
چه کنم اشک بی بهانه نخواست
بی نشان، کس به خانه ای نرود
غم ز من هیچگه نشانه نخواست
دل ما مرد و منتی نکشید
این کبوتر ز باد لانه نخواست
نخل ما با وجود میوه ی تلخ
از درخت دگر جوانه نخواست
عاشق خاک پای مجنونم
که به صحرا نشست و خانه نخواست
طفل ما تا که شهد سیلی بود
تلخی باور فسانه نخواست
ای خوش آن قو که در محیط پریش
داد جان و ز کس آشیانه نخواست
مرداد ماه 1365