منّت مرهم
کاشکی یک شب دل من غم نداشت
کاش صبح بی کسان ماتم نداشت
گل به شبنم داغ دل را شست و من
سوختم جایی که چشمی نم نداشت
شکوه هایم زیر لب ناگفته ماند
کاش محفل گوش نامحرم نداشت
طفل اشکم بی نوازش پا گرفت
کاش زخمم منت مرهم نداشت
هر کسی جایی دخیلی بسته بود
بی امیدی همچو من عالم نداشت
از ازل حیوان ز حیوان می گریخت
کاش آدم وحشت از آدم نداشت
چنگ و دندان پلنگان گر نبود
جنگل سبز طبیعت رم نداشت
در کویر از آسمان باران مخواه
سفره ی لب تشنگان شبنم نداشت
ما میان ناله فریادی زدیم
ورنه این آواز، زیر و بم نداشت
با همه کوتاه دستی ها پریش
طبع ما چیزی ز حاتم کم نداشت
مهر ماه 1371