ملامت مهتاب
یک شب به پای ذکر خدایای من بیا
ای صبح نو دمیده به شب های من بیا
دستم مگیر ناز مکش حال من مپرس
از پا فتاده ام به تماشای من بیا
جویی ز اشک بی تو به دامن کشیده چشم
گاهی به سیر ساحل و دریای من بیا
هر چند با خیال تو، خوابم نمی برد
بر هم نهم چو چشم به رویای من بیا
در شهر من ملامت مهتاب می کنند
پنهان به کلبه ی دل رسوای من بیا
بلبل ز نغمه فاش شود آشیانه اش
در خانه ام ز کوچه ی آوای من بیا
بی دیدنت پریش ز دنیا نمی رود
خواهی روم ز دست به دنیای من بیا
شهریور ماه 1371