ما طناب آور حلق آویزانیم
نعره زن، موی کنان، عریان پای
زنِ ماتم زده در کوچه دوید
وه که چون پیچک وحشی، خود را
گرد هر راهگذر می پیچید
* * *
داده نان آور خود را از دست
زن، که بی تابی همسر می کرد
نقش پاهای عزیزش را داشت
خاک آن راه که بر سر می کرد
* * *
کاسب کوچه چو از پیش دوید
پای مردم به سرایش واشد
دختر تازه دبستانی او
رهنمای جسد بابا شد
* * *
زیر سر پلّه ی تاریک و نمور
در هوا هیکلی آویزان بود
دست او باز، ولی بی حرکت
چشم او باز، ولی بی جان بود
* * *
صحنه ای بود که از دیدن آن
چشم احساس پشیمان می شد
صحنه ای بود که از لرزش تن
هر دل سنگ پریشان می شد
* * *
پی طرحی که خود انگیخته بود
بود مردی به طنابی آویز
فقر در چهره ی او مالامال
شکوه از کنج لبانش لبریز
* * *
نیم فرسوده لباسش می گفت
قصه از فقر و شکیبایی او
به سر انگشت وی آویزان بود
لنگه ی کهنه ی سرپایی او
* * *
کفی آورده به لب ها، گویی
به جهان دژمش تف می کرد
عمق این فاجعه را بین که چرا؟
دست باید ز جهان شوید مرد؟
* * *
زن بیچاره اش از بس غم داشت
شیون و گریه فراموشش بود
کند با رشته ی مویش از جا
نخ تابیده که در گوشش بود
* * *
حالت مضطرب دخترکش
پای اشک همه را وا می کرد
گوییا درس دبستان می خواند
او که بس بابا، بابا، می کرد
* * *
ما طناب آور حلق آویزیم
که نشستیم و نگاهش کردیم
نه به ایثار که با طعنه ی خود
کمک بخت سیاهش کردیم
* * *
ای بسا خانه که شب تا به سحر
شادمانی است ز بامش لبریز
وای بر ماست که همسایه ی ما
پشت دیوار شود حلق آویز
* * *
ای که همسایه ی درویشت هست
چه گُلی بر سر او ریخته ای؟
نیست آویز که حلق آویز است
آنچه آویز گل آویخته ای
* * *
تا ز ننگ نفس آسوده شود
مرد خود بار سفر را پیچید
ای خوش آن کس که چو جان داد پریش
منّت خاک زمین را نکشید