گل حسرت
زیر رگبار تگرگی وحشی
که ز ایوان خدا می آمد
***
در شبیخون شبی سرد و سیاه
که سحر را ز قفا می کشتند
زیر شلاق نسیمی سرکش
که ز طوفان هنر آموخته بود
در فضایی که ز یک پنجره کوچک تر بود
با صدایی که ز صد حنجره بیرون می جست
گل ناکامی من می رویید
گلبن حسرت من گل می داد