چه کبود است هوا
باز کن پنجره را
که دل عاشق من
پشت دیوار گرفت
باز کن پنجره را
که بلور نگهم
به زمین خورد و شکست
باز کن پنجره را
که اگر وا نکنی
دل من می میرد
چه کبود است هوا
چه سیاه است زمان
و چه تنگ است جهان
کاش در باغ بهشت
زیر یک سقف که هست
تیر پوشی از طوبی
رو به دیوار کند
و ببیند تنها
خویش را در بر خویش
نه نسیمش به کنار
نه گلش در آغوش
نه خدایش در پیش
آنچه در باغچه اش
فصل میلاد بهار
سنبل و لاله نکاشت
وان که یک شاخه ی یاس
گاه بدرود خزان
به فرا چشم نداشت
ماه نوروزی من
بوی گل می آید
باز کن پنجره را
گر چه در باور خود
باغ پر اطلسیم
باز کن پنجره را
که دل عاشق من
پشت دیوار گرفت
زیر آوار شکست
باز کن پنجره را
که اگر وا نکنی
دل من می میرد
فروردین ماه 1370