صید قناری
روزی درون دخمه ی تاریک خانه ام
آنجا که اشک و آه به بن بست شیشه ها
مانع ز روشنایی خورشید می شود
آنجا که ناله از ستم سقف قیرگون
تا بی کران عرش خدا پر نمی کشد
آنجا که باد صبح پس از سیر سال و ماه
یک بار هم به روزن من پر نمی کشد
بر پشت پنجره ای رو به رهگذر
فرزند کوچکم قفسی را گشوده بود
آنجا که پاره های کاغذ طفلان مکتبی
دارد برای رهگذران حکم اسکناس
آنجا که زاغ مرده را پی تحریک اشتها
تأویل با کبوتر اقبال می کنند
این ساده لوح بی خبر از حال روزگار
مابین خویش و قفس رشته بسته بود
وانگه به زیر پاره لحافی نهان شده
در انتظار صید قناری نشسته بود
با خویش گفتم ای پسر بی تمیز من
جایی که آرزوی محال گریز پای
یک بار حلقه بر در کاشانه ام نزد
با آنکه داشت سینه ام آواز عندلیب
جز بوم شوم خیمه به ویرانه ام نزد
جایی که من هنوز به امید سرنوشت
بر کوبه های خانه ی خود رشته بسته ام
جایی که من هنوز پس از یک جهان شکست
در انتظار پیک محبت نشسته ام
هستی عزیز من تو هم از پشت این پدر
کاری که می کنی پسرم، اشتباه نیست
دی ماه 1365