شباهنگ
یاد دارم سحری نفسم آبی شد
و در ایوان دلم خاک مهتابی شد
چون شباهنگ به شب غزلم رنگ گرفت
و کلامم چو جرس به خود آهنگ گرفت
دست سبزی آورد خرمن یاس مرا
کاشت در باغ دلم یاس احساس مرا
همچو کوری به حرم تازه چشمم وا شد
زشتی از باغچه رفت همه جا زیبا شد
چه کسی گفت که جغد ناله هایش شوم است
در جهانی که منم زشت بی مفهوم است
چه کسی گفت که شب کوچه ای تاریک است
تو اگر دلتنگی نکته ها باریک است
حاصل دست خداست خلقت دیو و پری
با خدا نیست خطا تو خطا می نگری
گل چه سازد که تو را ذوق یا حوصله نیست
ورنه تا حجله ی او آنچنان فاصله نیست
ای خوش آن کس که به باغ چشم بر هم نزند
که به یک بستن چشم نگهش می شکند
من چو در باغ روم می سرایم دو کلام
به تو ای سبز درود به تو ای باغ سلام
آگه آن کس که به رنگ ز کسی دل نبرید
او قلم زد که شدیم من سیاه و تو سپید
هر که با عشق نشست خبرش نیست ز خویش
من و شب تا به سحر شکر بر حال پریش