در سینه هوای گفتگو دارد دل
افسوس که خار در گلو دارد دل
رفتیم و هنوز چشم ما رو به قفاست
مردیم و هزار آرزو دارد دل
* * *
مست است وز خون خود وضو دارد دل
پیداست که عزم کوی او دارد دل
با سنگ به پیشواز او صف نکشید
در کوچه ی عشق آبرو دارد دل
* * *
در گوش کر زمانه فریاد مکن
دل را بفریب آرزو شاد مکن
بر هر که غم تو می خورد اشک بریز
وز هر که نکرد یاد تو یاد مکن
* * *
هر کس که ز حسرت، جگرش می سوزد
گر آه کشد دور و برش می سوزد
از شمع سحر بپرس حال دل ما
پروانه به یک لحظه پرش می سوزد
* * *
با درد هر آنکه آشنا ساخت مرا
جایی به دلم برای درمان نگذاشت
راضی به چراغ نیمه جانی بودم
ای بخت چه گویمت که طوفان نگذاشت
* * *
فردا به شفاعت، دل بی تابم بس
بر درگه عشق، چشم بی خوابم بس
تا از سر سفره ای جوابم ندهند
یک لقمه ی نان و یک سبو آبم بس
* * *
فریاد که زنجیر گرفتاری ماست
جهلی که حصار دین و دینداری ماست
گر شرط ادب به محفلت خاموشی است
خواب من و چشم به ز بیداری ماست
* * *
مانند دلت حالت سیمای تو زیباست
چشمان تو باغ غزل و شهر تماشاست
مهری که درون دل چو آینه داری
چون رنگ شراب از گل لب های تو پیداست
* * *
با آنکه به شمع محفلت می مانیم
چون آینه در هستی خود حیرانیم
عمریست که در حسرت خورشید رُخت
چون ماه در این دایره سرگردانیم
* * *
گل در قدمت برهنه پا می آید
می آیی و عشق رو به ما می آید
از چهره ی عاشقانت ای شاه شهید
بوی خوش خاک کربلا می آید
* * *
غمخوارم اگر تویی غمم همدم باد
ارزانی دیگران دل بی غم باد
یک لحظه اگر خواست نسوزد دل من
این خانه مدام خانه ی ماتم باد
* * *
اول به تبسمی نمک گیرم کرد
پس با سر زلف خویش زنجیرم کرد
گفتم که جوانیم به یک بوسه ی تو
آن قدر بهانه جُست تا پیرم کرد
* * *
بعد از غزل خواجه سخن بی معناست
لیکن هدفی مراد از این دفتر ماست
در فصل خزان که گل فشان نیست درخت
هر برگ که بر شاخه بماند زیباست
* * *
خورشید ز انتهای شب می آمد
صبح از در من خنده به لب می آمد
در بی سحری ستاره بودم، که مرا
از آمدن صبح عجب می آمد
* * *
تا دل به حقیقت کمال تو رسید
گل دست مرا به عشقبازی بوسید
ای دوست به طبع بی نیازم سوگند
تنها دل من به شوق نام تو طپید
* * *
تا عاشق آن باغ بناگوش شدیم
گفتیم ترانه ای و خاموش شدیم
از یاد تو نام ما فراموش مباد
از خاطره ها اگر فراموش شدیم
* * *
به معنی دیده را چون باز کردم
تو را از ابتدا آواز کردم
عزیزا لذت سنگت حرامم
اگر از بام تو پرواز کردم
* * *
به قدر آسمان غم دارم امشب
چو باران گریه را کم دارم امشب
بیا ای اشک و همپای دلم باش
که قصد کوی ماتم دارم امشب
* * *
امیدش گر به زیبایی نمی رفت
نگاهم هر زمان جایی نمی رفت
بیابانگرد کی می شد دل من
اگر خاری کف پایی نمی رفت
* * *
اگر شاعر تمنایش نسوزد
دل کس را غزل هایش نسوزد
نمی بخشد پریشا روشنی شمع
به محفل تا سراپایش نسوزد
* * *
به لوح سینه عنوانی خدایا
کلامم را نگهبانی خدایا
هزاران بیت بر لب مانده دارم
که پیش از من تو می دانی خدایا
* * *
در مغرب و به وسعت یک آسمان سکوت
جسمی جفا کشیده در این خاک آرمید
حاشا اگر مضایقه دارندش از بهشت
این کز درخت باغ جوانی گلی نچید
* * *
بنشینید و به آهی نفسی تازه کنید
عاشقی سوخته دل چشم به راه است اینجا
فارغ از حسرت و غم آمده شیون نکنید
گل بگویید و غزل، گریه گناه است اینجا
* * *
مادر که رفت شور و نوا هم ز خانه رفت
آن رفتنی که رفته و باور نمی شود
تا زنده است در بغلش گیر، جان من
خاکش دگر برای تو مادر نمی شود
* * *
تشنه مردن به از آن است که با منت تلخ
آبت از کوثر جانبخش فرح زای دهند
مرغ را یک نفس زندگی لانه ی خویش
به که عمری به طلایی قفسش جای دهند
* * *
چهره ام با طلوع موی سپید
گوید از مغرب جوانی من
ای دریغا که چون فسانه گذشت
تلخ و شیرین زندگانی من
* * *
مهربانا خدای خانه تویی
به خدا عشق را بهانه تویی
زنده باش ای پدر که تا به ابد
روشنی بخش آشیانه تویی
* * *
همچو گُل خاموش و آتشناک باش
خاک می گردی کنون هم خاک باش
بی ثمر کس را خدا خلقت نکرد
بید اگر هستی عصای تاک باش
* * *
آرزوی اوج و آهنگ صعود
هست در من، رخصت پرواز نیست
گرد خود چون دود می پیچم، دریغ
روزنی در پیش پایم باز نیست
* * *
چون بمیرم از گنه پاکم کنید
پاک با آب طربناکم کنید
تا ببوسم پای پیر می فروش
بر در میخانه ای خاکم کنید
* * *
با خاک مَحرمیم نه با تخت زرنگار
دست تهی کجا و تمنّای وصل یار
آن نخل پُر بریم که در باغ زندگی
آتش به کام ریشه ی ما ریخت روزگار
* * *
دل اگر عاشق خدا باشد
با غم روزگار می سازد
هر که داند زمانه در گذر است
از زمستان بهار می سازد