خُم حافظ
مادر پیر مرا نکته ای زیبا گفت
هر چه شب با من زیست از بد دنیا گفت
گفت پروانه مشو که به سر گردانی
لای انگشت کتاب سال ها می مانی
فکر طاووس مباش که به عیبت خیزند
از چه کژدم نشوی که ز تو بگریزند
گر شوی شعله شمع از تو می پرهیزند
ور شوی اشک به چشم زیر پایت ریزند
زندگی آینه نیست که در او می نگری
زندگی خاک رهست که بر او می گذری
گر چه غم همره تست دل به اندوه مبند
چون خم حافظ باش خون به دل باش و بخند
نه زمین باش نه خاک که تو را خوار کنند
وانگهی ذهن تو را پُر ز مردار کنند
آسمان باش که خلق به نگاهت بخرند
وز پی دیدن تو سر به بالا ببرند
مهر ماه 1370