پری بگذار از خود همچو طاووس
به تاوان نمو ریشه هایش درخت بید باغی را بریدند
عجب این بود کز آنان تبر خورد که زیر سایه اش می آرمیدند
*****
سر و شاخش نصیب کودکان شد یکی شد اسب آن یک تازیانه
یکی شمشیر و آن دیگر تبرزین مترسک های رزمی کودکانه
*****
تناور ساقه اش در گوشه ای ماند که از پی داشت سختی های دیگر
هم آتش انتظار مقدمش بود هم آزار تبرهای مکرر
*****
زمستانی بر او بگذشت و شد عید خلاص از قید آب و منت خاک
فضا جولانگه مرغان وحشی است که پا در گِل نزیبد سیر افلاک
*****
عجب دیدم که در فصل شکفتن به سبزی پیکر خشکش گرایید
دوباره ساقه ی از ریشه مهجور به پاس غیرت دیرینه رویید
*****
دریغ از ما که دایم همچو زنجیر به پای زندگی پیچیده بودیم
دریغ از ما که در این باغ پر جوش کم از یک ساقه ی خشکیده بودیم
*****
نمی گویم چو خورشید جهانتاب چراغ بی رقیب آسمان باش
ولی تا می توانی همچنان شمع سیاهی سوز بزم دیگران باش
*****
نمک نشناس خوان آب و خاکی اگر بر هم گذاری دست افسوس
به مقدار توان صاحب اثر باش پری بگذار از خود همچو طاووس
*****
چه گویی دیگران کاری نکردند که ما هم در صف بی حاصلانیم
چه کردیم ای عزیز من که دایم طلبکار زمین و آسمانیم
*****
چنان کن تا روانشادت بخوانند پس از صد سال دیگر چونکه مردی
نه هر کس بُرد تابوت تو بر دوش بگوید حیف از نانی که خوردی
اسفند ماه 1365