تا قیامت باد نفرین خدا بر سیم و زر
گوهری بر کوچه ی کوران به خاک افتاده بود
کز تغافل پای بر سر می نهادش رهگذر
سفله ای دریافت گوهر را به معبر ای دریغ
رهنمون شد هرزه ی تاریک دل را چشم سر
با شعف آن نازنین را پیش هر کس می گرفت
زشت می آمد ورا آن دست و گوهر در نظر
هر چه از رخسار او گرد غریبی می زدود
صیقل ظاهر نمی آمد به زشتی کارگر
روزگارا این ستم را آخر و آغاز نیست
با هنر بسیار می افتد به دست بی هنر
ای بسا گردن که وقتی خواهش زیور کند
جای گوهر مهره اش خرمهره باشد خوب تر
چون دل کافر شوی ای سکّه ی صدرو، سیاه
کز تو شد نامعتبر بالانشین و معتبر
بی طلا کی خشت بر ایوان و گنبد می نشست
تا قیامت باد نفرین خدا بر سیم و زر
با کبوتر کرکس از پرواز می گوید ولی
فرق بسیار است بین بال و پر تا بال و پر
زاغ و بلبل را هزاران بار دیدم همنشین
اسب را گاهی تماشا کرده ام دنبال خر
زیر پای کور بودن در میان خاک و گل
خوش تر از آن تا گهر افتد به دست بد گهر
تا خزف را قدر می دانند بی ذوقان، پریش
زیر دست خود نشاند شیشه گر را، کوزه گر
خرداد ماه 1371