باران، حریر
به شما مردم خوب، به شما مردم پاک
به شـــما ای همـه احــساس، ادراک
به شـمائی کـه شرف، غیرت را
در رگ و خون و طبیعت دارید
به شمائی کـه خــدا را، گُل را
در دل و نیّـت و طـینت دارید
گـــــر چـــه بس نــاچیـــز است
به شـما هدیه ز من
صد سبـد لاله سرخ
یک بغل پـونه سبز
مـولوی گونه درود
مثنـوی وار سـلام
حــافظانه تکـریم
خـاضعانـه تعظیم
که شما هی زن احساس منید
یاسمن چیست
شما یاس منید
شاعر ار در دل خود درد نداشت
ره به جمعیت شبگرد نداشت
مردمی باید زیست
مردمی باید ماند
مردمی باید مرد
عاشقی باید کرد
خون دل باید خورد
دوستی باید کرد
راست میبـاید گفت
خواب کوثر خواهی؟
تشنه میباید خفت
بی غمی گفت به من
غنچه را باید چید
و جوابش گفتم
لاله را باید دید
بین چیدن و میان دیدن
گرچه ره بسیار است
و دویدن دشوار
میتوان قافله شد
میتوان فاصله را
بی قدم کوته کرد
من به غُریدّن ابری تاریک
روح سرگشته خود را دیدم
و به لغزیدن یک اشک غریب
خویش را فهمیدم
راستی آینه چیست؟
غیر از آنی که تو را میگیرد
و چو در روشنی خود پیچید
می دهد باز پست
آن زمان مرد رهی
که به صد زخم زبان
برنیاید نفست
کینه میخندد اگر، من و تو یا تو و من
شاهد اشک غم هم باشیم
و چو در کوچه به هم می پیچیم
دژم، آشفته و درهم باشیم
و خدا از هنر خود راضیست
گر که بر گیسوی هم، گل لبخند زنیم
و دو دیوانه دل عاشق را
با نخ نازک احساس فراق
سخت پیوند زنیم
و کرامت سبد عاطفه ایست
که به یک تازه عروس
میتوان هدیه کنیم
آشتی رشته مهریست که ما
گرد انگشت صفا می بندیم
و خدا شاد شود
هر زمان می خندیم
گل در این بازی رنگ
ساز، مضراب، آهنگ
ساقه، گلبرگ، نسیم
چه رسالت دارند؟
به تو سوگند ای دوست
و به توحید قسم
باقی قصه ما غمگین است
زحمت ما و تو بیش از این است
شب نه بیهوده سحر می گردد
بی هدف نیست شمیم خوش گل
حرکت لحظه آغاز جنین
به من و ما و شما می گوید
که رسالت داریم
شانه ها سنگین است
کاشکی صبح حضور
چون سر از خواب عدم برداریم
همچو آئینه درخشان باشیم
کاش انسان باشیم
به خدائی که به گل نقش گذاشت
به حجابی که گل از سر برداشت
به نگاهی که چو باران به حریر
بر دلی سوخته تأثیر گذاشت
که پریش ار چه سرش افلاکی است
چون شما طبع و دل او خاکیست
نوروز 1379